سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به من نوری ببخش که در پرتوش میان مردم گام بردارم و در تاریکی ها بدان راه یابم و در شکّ و شبهه ها روشن شوم . [امام زین العابدین علیه السلام]

یادگارهای ماندگار

                                 بسم الله الرحمن الرحیم

دقایقی با بانویی که حیات دوباره یافت


خانم سهیلا آرین از کودکی به آمریکا رفته، آنجا تحصیل و همانجا ازدواج کرده است. خودش می‌گوید همیشه متمول بوده‌اند و در زندگی‌اش چیزی کم نداشته است. یک روز که برای ورزش در پایین تپه‌ای که منزلش در آن قرار گرفته بود می‌رفته، نوار موسیقی هر روزه‌اش را برمی‌دارد تا در حین پیاده‌روی گوش کند.

نوار مذهبی با نوار موسیقی اشتباه شده بوده است. آیه‌ای از قرآن به گوش او می‌رسد و ... و این ابتدای تحول شگرف در او بود. او اکنون در ایران است و بی قرار آموختن و دانستن و رسیدن. برنامه تلویزیونی کوله پشتی برای نخستین بار وی را به مردم معرفی کرد و گرایش او به معنویت، در سرزمینی که این نوع نگرش مجال کمتری برای ظهور دارد، مورد توجه جدی مردم قرار گرفت.

همراه همسرش به سازمان تبلیغات اسلامی آمده بود. یک جلد کلام الله مجید در دست داشت و آیاتش ورد زبانش بود. وقتی از نهج البلاغه می‌گفت، می‌شد رعشه شوق را در تمام جوارحش احساس کرد و انسان بی اختیار یاد کلام مولا در خطبه همام می‌افتاد که: «هکذا تصنع المواعظ البالغه باهلها»، حکمت‌های راستین با اهلش اینگونه می‌کنند...

من وقتی نهج البلاغه را می‌خواندم با تمام وجود به من تزریق می‌شد. فارسی من خیلی ضعیف بود. کلام مولا خیلی تدبر می‌خواهد. خیلی قوی است. خیلی تفکر می‌خواهد تا آن را درک کنید که چه فرموده‌اند. ولی من می‌خواندم و با ماژیک زرد قسمت‌هایی را برجسته می‌کردم. چون فکر می‌کردم دیگر از این جمله قشنگ‌تر وجود ندارد. می‌آمدم سطر پایین آن را هم مشخص و برجسته می‌کردم. تمام کتاب من زرد شده بود، چون همه‌اش شیرین بود.


- از حضورتان در تلویزیون و تاثیر آن برنامه بر مردم بگویید.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله. اگر در برنامه تلزیویونی «کوله پشتی» جرقه‌ای به وجود آمد، خواست خدا بود در آن شب عزیز که میلاد حضرت فاطمه سلام الله علیها بود. من چیزی ندارم. خیلی فقیرم. کوچک‌تر از آنم که بتوانم چیزی پیشنهاد بدهم که باعث حرکت دیگران بشوم. ولی من بعد از صحبت‌هایم در تلویزیون فقط به یک نتیجه رسیدم و آن این بود که متاسفانه آنقدر قرآن در خانه‌های ما غریبه است و آنقدر ما با آن ناآشناییم که وقتی کسی پیدا می‌شود که کلام خدا را برای دیگران بیان می‌کند باعث می‌شود چیز جدیدی تلقی بشود. من آن شب حرفی از خودم نزدم چون می‌دانستم «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام»، خداوند در سوره الرحمن فرموده‌اند همه چیز فناپذیر است. من از خودم «منیتی» ندارم. من همه چیز را با آیات قرآن جواب دادم. اگر حرفی دنیایی زده بودم هیچ وقت این طور تاثیر نمی‌گذاشت. خداوند مرا وسیله قرار داد که ما با قرآن، این کتابی که کاتالوگ زندگی ست بیشتر آشنا شویم.

من دنیا را به یک «کوچه دلربا» تشبیه می‌کنم و برای این که از این کوچه دلربا به سلامت به آخر کار در روز قیامت برسیم باید قرآن در دل و جان و پوست و گوشت ما رفته و غریب نباشد. حرف‌های من به دل نشست چون فطرتی توحیدی در وجود همه ماهاست.


- کمی هم درباره جامعه فعلی آمریکا و وضعیت مذهبی مردم در این جامعه بگویید.

زندگی من در آمریکا در وادی دیگری بود. من در آن محیط رشد پیدا کردم. در آنجا خداپرستی و توحید محور زندگی نیست. در آنجا اومانیسم بیشتر محور است. حالا یک ضرب المثل من به شما بگویم (MYSELF AND I ME) همه چیز دور محور خود انسان می‌گردد؛ خانمی خیلی به راحتی می‌تواند به خودش اجازه بدهد که بعد از 66 سال زندگی چون دیگر از زندگی کردن با شوهرش لذتی نمی‌برد مثلاً با او FUN ندارد و به وی خوش نمی‌گذرد، خیلی راحت بیان بکند که من از عشق با شوهرم بیرون آمدم، یعنی دیگر عاشقش نیستم. و این برایش ملاکی می‌شود برای طلب طلاق و خیلی راحت طلاقش را هم می‌گیرد. حالا فرزند 17 ساله یا 30 ساله هم داشته باشد برایش هیچ مشکلی نیست. خداوند در قرآن می‌فرمایند که در مکان پاک گیاه پاک و طیب رشد می‌کند، اگر مکانش پاک نباشد نمی‌تواند رشد بکند. در چنین جامعه‌ای انسان از دوران بچگی تحت فشارهای جامعه است که ارزش‌های توحیدی را نشناسد و به جای آن انسان محور باشد. البته در آمریکا، هستند ایرانی‌ها و آمریکایی‌هایی هم که مشکلی ندارند، با این که در آن وادی بوده‌اند و بزرگ شده‌اند، ولی متاسفانه خیلی اندک‌اند. با این حال الحمدلله این افراد - مصداق - «ثم استقاموا...» هستند.


- به نظر شما آیا می توان در جامعه ای که محورش اومانیسم است به گرایش های معنوی عمیق و گسترده امیدوار بود؟

والله اعلم. نمی‌دانم. مطمئناً این امیدواری هست. باید یادمان باشد دوره ما دوره آخرالزمان است. الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم. من چیزی از خودم نداشتم که این ندا را بشنوم.

مطمئنم هر روز خداوند منادیان را می‌فرستد که به سویش دعوت بکنند. این هدایت قطعاً می‌تواند از این بیشتر هم باشد، چون برای خداوند که کاری ندارد. «کن فیکن.» دلش بخواهد تمام جامعه را هدایت می‌کند ولیکن این ضد خواست خداست، چون دنیا دارالامتحان است، به یک سالن بزرگ می‌ماند که ما را آورده‌اند و بر روی یک صندلی تکنفره نشانده‌اند، یک کتاب هم به دستمان داده‌اند، یک معلم هم به نام حضرت محمد صلی الله علیه و آله برایمان تعیین کرده‌اند. معلوم هم نیست چقدر وقت و اجازه داریم بر روی این صندلی‌ها در این سالن بنشینیم. به ما گفته‌اند در این سالن اجازه دارید بنشینید و این کتاب را بخوانید. ما به جای این که مشغول مطالعه بشویم، کتاب بخوانیم، در آن تدبر و تعقل بکنیم (افلا تعقلون؟) متأسفانه فقط فکرمان به این است که «صندلی» این رنگی مال من است...، دیوار اینجا نم دارد...، دیوار آنجا صاف است... سالن چقدر بزرگ است!...» با این فکرها دوره امتحان هم تمام می‌شود و به ما در حالی که دست خالی هستیم می‌گویند پاشو!


- خانم آرین! علاقمندی‌های شما قبل از این که این تحول در شما صورت بگیرد شاید برای بعضی‌ها جالب باشد. آیا واقعاً از کودکی‌تان تا سن تحول دغدغه‌های مذهبی نداشتید آیا فقط مسایل روزمره زندگی را دنبال می‌کردید؟ یا این که از اول این گرایش در شما وجود داشت؟

یادم می‌آید که 12-13سالم بود یک بار در مجلسی کتاب خدا باز شد و شدیداً احساس نزدیکی کردم. ولی این امکان برایم فراهم نبود که این طور پرورش پیدا کنم یا بفهمم چرا احساس نزدیکی کردم.
به این قرآن قسم می‌خورم وقتی کسی از من تعریف می‌کند من تمام وجودم مور مور می‌شود. آنقدر که از «نفس»ام می‌ترسم نمی‌خواهم یک لحظه حس بکنم که کسی دارد او را چاق می‌کند.

درد جهل خیلی دردناک است؛ «درد ندانستن که نمی‌دانم.» من در سن 16 سالگی سال دوم دانشگاه را گذرانده بودم. 18 ساله شده بودم که لیسانس گرفتم. در تمام زندگیم دویدم برای برتری دنیایی؛ برای رسیدن به هیچ. دلم از این می‌سوزد که برای این که ربم و پروردگارم را پیدا کنم هیچ ندویدم. از پیامبر حدیثی داریم کسی که در جوانی به خدا رو بیاورد آینده‌اش گارانتی شده است. خوب این حدیث هیچ وقت شامل حال من نمی‌شود. من چیزی نداشتم به غیر از همین نماز که معنی‌اش را هم نمی‌فهمیدم، ولی تنها باند اتصال من با خدا همین بود. دلم می‌سوزد که دوران بارداریم قرآن بلد نبودم تا برای بچه‌هایم بخوانم.


- گویا قرآن همیشه همراهتان است. این یک توفیق است که شما در اولین آشنایی جدی‌تان با این مسیر، با متون اصلی اسلام آشنا شدید. برایمان بفرمایید با چه متونی مأنوس هستید؟

روزی که فهمیدم هیچ ندارم یک دفتر و یک قلم نو (برایم خیلی مهم بود که نو باشد) خریدم و رفتم پارک نیاوران و شروع کردم با خداوند صحبت کردن. حس می‌کردم که همه چیز باید ثبت شده باشد. همه چیز باید نوشته شده باشد. به خدا نوشتم: «آمدی همه چیز مرا از من گرفتی، زندگی مرا تکان دادی، همه چیزم شکست، من مردم، حالا مرا زنده کن، روش زندگی را به من یاد بده.» هیچ وقت یادم نمی‌رود چقدر سریع نوشتم. فارسی من در سطح پایین بود. اصلا توان کتاب خواندن نداشتم. یعنی یادم می‌آید اولین کتاب ایرانی که قبل از این موضوع دستم گرفتم یک پاراگراف 5-4 خطی بود، 5 دفعه آن را خواندم تا بتوانم درک کنم، تا این که خداوند نهج البلاغه را در دامن من گذاشت و مرا دگرگون کرد.


- اولین کتاب بود؟

بله اولین کتاب.


- این کتاب چگونه به دستتان رسید؟

اتقواالله یعلمکم الله. من اصلا نه کسی را در ایران داشتم نه احساس نزدیکی به کسی می‌کردم. نه کسی را داشتم که این راه را رفته باشد که از او سؤال بکنم. از ایران هم بیزار بودم، قرار بود ما بیاییم ایران که فقط به همسرم ثابت کنم اینجا جای ما نیست، برگردیم. بنابراین در حال خوبی نبودم. همه چیز غریب بود. زبانم شده بود فارسی. مثلا «پوند» شده بود کیلوگرم، «مایل» شده بود کیلومتر.

یک روز یکی از دوستان من به من زنگ زد و گفت: من یک جا رفتم که ایشان فقط از عشق حرف می‌زد، جای تو را آنجا خالی دیدم، بیا بریم به این کلاس‌ها. گفتم: کجاست؟ گفت: حسینیه ارشاد. من هیچ شناختی از این کلاس‌ها نداشتم، همین طوری رفتم. اولین بار آنجا نهج البلاغه به من معرفی شد. من نمی‌دانستم که اصلا کتاب نهج البلاغه چی هست. همه علل و اسباب را خداوند خودش پیش پای انسان می‌گذارد. این اولین استاد من مادر یک شهید بود. انگار که خدا گفت تو خواستی من هم در اختیارت گذاشتم...

فرصت حرکت لاک پشتی را نداریم خدا با تمام وجود ما را صدا می‌کند.

هر وقت یاد گذشته‌ام می‌افتم این جمله قرآن به ذهنم می‌آید که «ساءت مصیرا.»


- با قرآن کی آشنا شدید؟

وقتی نهج البلاغه تمام شد. من وقتی نهج البلاغه را می‌خواندم با تمام وجود به من تزریق می‌شد. فارسی من خیلی ضعیف بود. کلام مولا خیلی تدبر می‌خواهد. خیلی قوی است. خیلی تفکر می‌خواهد تا آن را درک کنید که چه فرموده‌اند. ولی من می‌خواندم و با ماژیک زرد قسمت‌هایی را برجسته می‌کردم. چون فکر می‌کردم دیگر از این جمله قشنگ‌تر وجود ندارد. می‌آمدم سطر پایین آن را هم مشخص و برجسته می‌کردم. تمام کتاب من زرد شده بود، چون همه‌اش شیرین بود. نامه امام علی علیه السلام به پسرشان امام حسن علیه السلام همه‌اش درس بود برای من. حکمت‌ها هم همین طور بود و حس می‌کردم که تمام وجودم را گرفته است. خیلی برایم شیرین بود. دقیقاً وقتی نهج البلاغه تمام شد قرآن به من معرفی شد. (با لبخند می‌گوید:) فقط خدا.


در کشور ما افراد از سنین پایین آموزش‌های معارف اسلامی می‌بینند. برای شناخت نهج‌البلاغه و قرآن، هزینه و برنامه‌ریزی می‌شود. ویژگی و اهمیت کار شما در این است که بدون هیچ پیش زمینه و آموزش‌های قبلی به چنین دریافتی رسیده‌اید. این ویژگی از کجا حاصل شد و دلیلش چه بوده است؟

یکی از کارهایی که خیلی دقت داشتم این بود که هیچ کس دیگر را به این رابطه زیبا راه ندهم. وقتی حجاب را انتخاب کردم خیلی برای من سخت بود. اسماعیلم را ذبح کردم. در آمریکا وقتی اولین بار با حجاب شدم، همسرم از من دلیل کارم را پرسید. خیلی جدی به او گفتم: این رابطه بین من و خداست، به شما هیچ ربطی ندارد، نه می‌خواهم مرا تحسین کنی، نه می‌خواهم به من بگویی دوست داری یا نداری. باور کنید به این قرآن قسم می‌خورم وقتی کسی از من تعریف می‌کند من تمام وجودم مور مور می‌شود. آنقدر که از «نفس»ام می‌ترسم نمی‌خواهم یک لحظه حس بکنم که کسی دارد او را چاق می‌کند. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم، تریهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا، سیماهم فی وجوههم من اثر السجود...


شما در خارج از کشور بودید و با مفاهیم عادی مسلمانی برخورد داشتید که یک دفعه متحول می‌شوید و یکسری مفاهیم مثل مبارزه با «نفس»، «منیت» و... برایتان برجسته می‌شود و می‌گویید من به اینها رسیده ام. خب اینها کلماتی کلیدی است که در تمدن اسلامی شکل گرفته و مدت ها زمان برده تا مفهومی مثل مبارزه با نفس در این فرهنگ جا بیفتد. شما می گویید این دریافت را با یک حادثه کاملا تصادفی (اشتباه شدن نوار موسیقی با نوار قرآن) به دست آوردید و به این حقیقت رسیده‌اید که مثلا باید منیت خودتان را کنار بگذارید و یک خود دیگر بسازید، خود «مرده»تان را کنار بگذارید و خودتان را یک بار دیگر زنده کنید. من می‌خواهم بپرسم که برای اولین بار خودتان به این مفاهیم پی بردید؟ اصلا نشنیده بودید چیزی به نام «نفس» و چیزی به نام «منیت» وجود دارد؟ یعنی در همان اتفاق به آنها رسیدید یا به مرور آشنا شدید؟

نه، در همان اتفاق بود.


یعنی یک دفعه متوجه شدید که خواهش‌های این «نفس» را باید کنار بگذارید؟

همانجا در سکوت بود. من کلماتی را که از نوار پخش می‌شد نمی‌فهمیدم. ناراحت بودم. ولی خدا را شکر که تنبلی کردم از تپه برگردم بالا نوار را عوض کنم و نوار درست را بردارم. و این بزرگ‌ترین رحمت خدا برای آغاز تحول در من بود.


خانم آرین هیچ وقت احساس کرده‌اید ممکن است روزی خداوند این توفیق را از شما بگیرد و باز شما به گذشته برگردید؟

بله خیلی. هر روز فکر می‌کنم. هر روز دعا می‌کنم. ولی همان اولین روزی که حجاب را انتخاب کردم دعا کردم که خدایا اگر یک روزی خواستی این حجاب دو مرتبه از سر من برداشته شود آن روز را آخرین روز عمر من قرار بده که دیگر اقلا با جهل از این دنیا نروم. هر روز دعا می‌کنم که مرا ثابت قدم نگه دارد. نفس من 24ساعته در دستم است. قلاده‌اش را گرفته‌ام.


در زمینه تفسیر قرآن هم مطالعه دارید؟

بله این روزها دارم می‌خوانم.


چه تفسیرهایی می‌خوانید؟

من در منزل تفسیر نور، تفسیر بانو امین و تفسیر نمونه را دارم. دوست دارم المیزان را هم بفهمم ولی هیچ وقت نگرفتم چون می‌دانم کلامش خیلی سخت است. در این دوره جدید تفسیر آقای بهرامپور را کار می‌کنم. تفسیر ایشان را خیلی دوست دارم چون نظر همه تفسیرهای دیگر را هم MENTION می‌کند مثل تفسیر فخر رازی را. نکته‌هایی که فخر رازی داشته و نیز نظرات مفسران اهل سنت را هم ذکر می‌کند بعد آنالیز و تحلیل می‌کند که خیلی برای من شیرین است. ولی بیشتر روی تفسیر نمونه کار کرده‌ام. وقتی آیه‌ای خیلی به قلبم نزدیک می‌شود و دلم آن را لمس می‌کند، تفسیر بانو امین را هم مطالعه می‌کنم.


تمدن اسلامی مانند درختی بود که شاخه‌های مختلفی پیدا کرد. «مثل کلمه طیبه کشجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء.» اصلش قرآن است ولی معارف این قرآن وقتی در تمدن اسلامی رشد کرد مانند درختی شاخ و برگ گرفت که از جمله آن شاخه‌ها عرفان اسلامی است. عرفان اسلامی شاخه‌های فراوان دارد که یکی از این شاخ و برگ‌ها در شعر و ادب فارسی تجلی پیدا کرده است و یکی از زیباترین شکل‌های بیان عرفانی در ادبیات ما جلوه‌گر شده است. به طور خاص با حافظ و به خصوص مولانا که ادبیاتش در آمریکا در دهه اخیر شناخته شده است، چه مقدار ارتباط دارید؟

بله، حافظ خیلی از چیزهایی را که قلب من لمس می‌کند بیان می‌کند.


به پیچیدگی مفاهیمش می‌رسید؟

بله. من نمی‌دانم چه کسی یادم می‌دهد ولی می‌فهمم. تفسیر کار راحتی نیست که شما اصل مطلب را بگیرید. حالا حافظ و مولانا جای خودش، ولی تفسیر قرآن که من به طور روزمره با آن سر و کار دارم کار راحتی نیست.


اشعار حافظ را قبل از تحولتان هم می‌خواندید؟

نخیر، اصلا نمی‌خواندم. من فارسی را خوب بلد نبودم. می‌شناختم ولی اصلا هیچ وقت کتاب فارسی نمی‌خواندم، چون من خیلی کوچک بودم که از ایران رفتم.


- می‌خواهم جواب این آخرین سؤال در واقع حرف دل شما باشد. مخاطبان شما شاید احساس کنند که ویژگی‌ای را که در شما وجود دارد، ندارند. یعنی به هر حال در شما یک چیز ویژه‌ای وجود داشته که یک اتفاق و الهام درونی‌ای در شما اتفاق افتاده یا یک ندای قلبی به وجود آمده است. بین مردم این اتفاق خیلی به ندرت ممکن است پیش بیاید. یک جمله موثر بگویید که احساس می‌کنید می‌تواند بر روی کسانی که صحبت شما را می‌خوانند تأثیر بگذارد.

تنها توصیه من این است که واقعا بیدار بشویم. من به قلبم اتکا می‌کنم و می‌دانم همیشه حقیقت را می‌گوید. به من دروغ نگفته است. می‌دانم دوره آخرالزمان است. من قشنگ سرعت را لمس می‌کنم. لمس می‌کنم ساعت را که همین طور سپری می‌شود، حتی حین قرآن خواندن. اصلا برکت ساعت‌ها خیلی کم است. مواظب باشیم. بیدار باشیم. دنبالش برویم. به حرف‌های دلمان گوش بدهیم. اینها حجت‌های حقیقی است. خدا با تمام وجودش دارد همه را صدا می‌کند. ممکن است ندانیم چه جور شروع بکنیم، ولی کسانی هستند که دارند خدمت می‌کنند، مردم را دعوت می‌کنند، باید انقلابی حرکت کرد. دیگر نمی‌تونیم لاک پشت وار حرکت کنیم. وقت نیست. می‌دانید چه می‌خواهم بگویم؟دیگر وقتی نیست.


منبع:

کیهان،26/6/85




زائر ::: دوشنبه 86/3/28::: ساعت 10:0 صبح

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 23


بازدید دیروز: 30


کل بازدید :449995
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
زائر
خسی بر روی اب بیکران حیات در عالم ملک. تبعیدی که به دنبال راهی برای رسیدن به وطن اصلی هست .من ملک بودم وفردوس برین جایم بود ادم اورد در این دیر خراب ابادم .زائر
 
 
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<