بسم الله الرحمن الرحیم
معرکه مارگیری بودوپدر دست فرزند کوچکش را گرفته بود وارام به جمع
نزدیک شد.اشتیاق در دلها شعله کشید که وسط معرکه چه خبر است .
وکودک ولع وحرص فراوانی در این مورد داشت تا بی طاقت شد.
پدر ایثار کرد وکودک به دوش گرفت وخود در بین خلایق پشت مردم
جا ماند .کودک بر فراز دوش او بنای برتعریف معرکه می کرد.
واینکه :پدر من میبیم وسط معرکه را وتو نمی بینی .
وادامه به سخنهای غمگنانه .
تا انجا که پدر به او اوازداد ای پسرکم
تو بر فرازکالبد من ایستاده ای ومرا لهیده کرده ای تا بتوانی ببینی .
پس بیبن برای دیدن ولاف زدن چه بهای گزافی داده ای .
واگر من شانه خالی کنم انگاه تو زیر دست وپا له خواهی شد
ولاف مردانگی وبصیرتت فرو خواهد شدن .
بلی واین داستان عبرتی است برای کسانی که قدر پدر نمی دانند
وحال که اقتصادی روبراه کرده اند وهیکلی نمودار ودانشی
اندوخته شروع به شماتت رابطه فیض خدای متعال می کنند.
باشد تا همه قدر پدر ومادر این رابطه فیض خدای متعال به خودمان را فراموش نکنیم .
خداوند به همه ما بصیرت علوی عطا فرماید.
والحمدلله رب العالمین
حمید